
من مستم از آن چشم اهورایی ات ای عشق
مفتون شدم از این همه زیبایی ات ای عشق

هو گویم و گرد سر تو چرخم و هر دم
حیران شوم از پاکی و یکتایی ات ای عشق

با یک نگهت عالم و آدم رود از هوش
صد کشته دهد چهره رویایی ات ای عشق

زان غمزه ی تو پر زده دل، رفته ز سینه
افتاده به دام ِ دل ِ دریایی ات ای عشق

من کشته ی تیر مژه ی چشم تو گشتم
حال این منم و آن دم عیسایی ات ای عشق

دیگر به سر آمد شب هجران و جدایی
خواهم که شوم قاتل تنهایی ات ای عشق

می نوشم از این شوق وصال تو که آخر
آمد ز ره آن وعده فردایی ات ای عشق

سید محمد رضی زاده